افسردگی باعث کاهش انگیزه و انرژی در زندگی روزمره می شود. فرد افسرده ناامیدانه تقلا میکند که به کارهای خود رسیدگی کند، اما انگار ممکن نیست. نمی تواند خودش را بلند کند که کارهایش را شروع کند و حتی اگر موفق شود، به علت ضعیف شدن «تمرکز» در اختلال افسردگی، نمی تواند متمرکز شود و کارهایش را تمام کند، به همین خاطر انبوهی از کارهای نیمه تمام دارد که مانند کوه سنگینی، روان او را تحت فشار می گذارند و اضطراب او را هر روز بیشتر و بیشتر می کنند.
مشکل اصلی اینجاست که خیلی از اوقات، هم خود بیمار و هم اطرافیان او به علت نداشتن آگاهی، به این مشکل برچسب «تنبلی» می زنند و همین منجر به فشار روانی بیشتر، گفتگوهای درونی منفی، خودتخریبی، احساس گناه بیشتر و در نتیجه افزایش افسردگی می شود. هر چه قدر افسردگی قوی تر شود، انرژی، تمرکز و انگیزه هم بالطبع بیشتر کاهش می یابد، توانمندی انجام کارها کمتر می شود و این چرخه معیوب روز به روز اختلال را بدتر و بدتر می کند. بنابراین بیمار و اطرافیان او باید به طور جدی از این موضوع آگاهی داشته باشند.
افسردگی تنبلی نیست و کمبود انرژی و انگیزه که به هنگام افسردگی روی می دهد تقصیر بیمار نیست. فردی که به این اختلال مبتلا شده و اطرافیان او باید افسردگی را مانند هر بیماری جسمانی دیگری جدی بگیرند و در مورد آن همدلی به خرج دهند.
غمگینی هیجان آزارنده ای است و فرد را برای انجام هر نوع رفتار لازم برای کاهش موقعیت های اندوهبار برمی انگیزد.
البته غمگینی معادل افسردگی نیست؛ اما بی تردید، افسردگی شامل حالت غمگینی هست که بر زندگی روزمره، فعالیت، ارزشیابی خود، قضاوت و کنش های ابتدایی، مانند خواب و اشتها اثر می گذارد. غمگینی، می تواند واکنشی به یک رویداد رنج آور باشد و هنگامی مرض محسوب می شود که از لحاظ شدت و طول مدت با در نظر گرفتن اهمیت این رویداد، جنبه افراطی پیدا کند و به خصوص وقتی که بدون علت ظاهری آشکار شود.
بنابراین غمگینی افراطی یا بدون علت موجه، در چارچوب افسردگی قرار می گیرد و وجود عوامل آمادگی و آسیب پذیری فردی را القا می کند.
این عوامل می توانند ژنتیکی، روان شناختی، زیست شناختی یا محیطی باشند و در اغلب موارد با درهم تنیدگی آن ها روبه رو هستیم.اگر احساس می کنیدگرفتار افسردگی هستید حتما با یک روانشناس در موردش صحبت کنید و از او کمک بگیرید.